Wednesday, September 27, 2006

سرما


دخترک هر کاری می کرد گرمش نمی شد انگار سرما به تمام وجودش رخنه کرده بود
عجیب بود تابستان شهریور و سرما
شلوار پشمی و ژاکت بافتنی چایی داغ هیچ کدام فایده ای نداشت
ناگهان ترسید رفت و به صورتش در آینه نگاه کرد صورتی به رنگ گچ که تنها دو دانه سیاه در آن هراسان به این و ور انور می نگریستند
اشک در چشمانش جمع شد از کشف خود شگفت زده شد
آری قلبش یخ زده بود

0 Comments:

Post a Comment

<< Home