Sunday, October 22, 2006

اطمینان بی پایان


اینو قبلا نوشتم جدید نیست اما گفتم بذارمش اینجا
دختر دعا کرد خدایا گشایشی در کار من قرار بده بگذار قرار بگیرم و این نا آرامی در من فرو نشیند

-دستت را به من بده با من بیا به من اعتماد کن من تو را حمایت می کنم
دختر دستان سردش را در دست او گذاشت چقدر گرم بود قلبش از اطمینان پر شد ونفسی به آرامی کشید و با خود گفت خدایا بالاخره تمام شد دوران آرامش من هم فرا رسید
پرسید
- نام تو چیست ای مهربان
- هر چی خواستی می توانی مرا صدا کنی مردم مرا شیطان صدا می کنند اما نمی دانند که من در درون آنها هستم نه بیرون
دختر دستش را رها کرد و در آسمان رها شد
ناگهان خیس عرق از خواب پرید و دید که از تخت افتاده پایین

1 Comments:

Blogger Mohsen Sarmadi said...

سلام
توي خوابت رد پاي پائولو كويلو ديده مي شه!
موفق باشي، منتظر متن هاي جديدت هستم.

8:59 AM  

Post a Comment

<< Home