روزهای خاکستری

دست من سرد است مثل حس تنهایی شاخه گندم درمزرعه ذرت
وای بر این پرنده در قفس دیگر آرزوی پریدن هم ندارد
گویا غم بالهایش را دریده است
بوی ... می دهم
دلی که درآن زندگی نیست بوی ... می دهد
اما او از من دور است
می دانم زمانی به سراغ من می آید که پر از زندگی باشم
این بازی روزگار است
قلب من آه نپرس فشرده شده از درد
از حسی عجیب...
کاش می دانستم
دری که به خورشید باز می شود کجاست
اینجا خیلی تاریک است
دل من تنگ است
می خواهم ادای ... دلسوزرا دربیاورم
اما چه فاصله منو و ...ی
وای خدایا که چقدر فاصله است از
من و این رویاها
2 Comments:
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند
روياهایش را آسمان پر ستاره نادیده می انگارد
هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند
...
منو بويهء رهايي
و گرم به نوبت عمر
رهيدني نباشد
تووجستجو
و گر چند رسيدني نباشد
Post a Comment
<< Home