Tuesday, November 06, 2007

روزهای خاکستری

دل من تنگ است مثل تنگی بلور برای ماهی قرمز
دست من سرد است مثل حس تنهایی شاخه گندم درمزرعه ذرت
وای بر این پرنده در قفس دیگر آرزوی پریدن هم ندارد
گویا غم بالهایش را دریده است
بوی ... می دهم
دلی که درآن زندگی نیست بوی ... می دهد
اما او از من دور است
می دانم زمانی به سراغ من می آید که پر از زندگی باشم
این بازی روزگار است
قلب من آه نپرس فشرده شده از درد
از حسی عجیب...
کاش می دانستم
دری که به خورشید باز می شود کجاست
اینجا خیلی تاریک است
دل من تنگ است
می خواهم ادای ... دلسوزرا دربیاورم
اما چه فاصله منو و ...ی
وای خدایا که چقدر فاصله است از
من و این رویاها

2 Comments:

Blogger Mohsen Sarmadi said...

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند
روياهایش را آسمان پر ستاره نادیده می انگارد
هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند
...

9:43 AM  
Blogger حسين حاجي غفاري said...

منو بويهء رهايي
و گرم به نوبت عمر
رهيدني نباشد
تووجستجو
و گر چند رسيدني نباشد

10:04 AM  

Post a Comment

<< Home