Tuesday, March 11, 2008

ذوق کور

چه خوش خیال بود
چقدر تدارک دیده بود
گلدان خالی
در آرزوی بهار
تا شاید دانه ای
گلی
همدمی
همراهی
بیاید
این همه تلاش رادر ک و تقدیر کند
پاسخ سکوت هم نبود
سیلی محکمی بود
که به پاس تلاش او به صورتش خورد
طوفانی که آمد و همه چیز را با خود برد
شوکه شد
تنش لرزید
دستاش یخ زد
اما از همه بدتر دل کوچولوش شکست
همه ذوق هم کلام شدن با یه گل تازه در دلش کور شد
دیگه اشتهایی نداشت که دانه ای ببلعه
گویا برای همیشه سیر بود
از سیلی روزگار

4 Comments:

Blogger تصویر said...

تجربه شادی نیست سیلی خوردن و شوکه شدن. دردناک تر از اون اینه که فرصت خوب شدن رو هم ازت بگیرن و محکومت کنن که چرا قوی نیستی... من برگشتم. مرسی از اینکه سر می زدی

8:08 AM  
Blogger Mohsen Sarmadi said...

از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد
تمام جستجوی دل سوال بی جواب شد

نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ها
خطوط نقش زندگی چو نقشه ای بر آب شد

12:14 PM  
Blogger سعید said...

سلام. روز بخیر،تازه فرصت کردم آخرین پستتون و بخونم. خیلی بدلم نشست. منتظر بعدیها هستم

1:15 PM  
Anonymous Anonymous said...

nice :)
me here: http://griffin2007.blogfa.com

2:34 AM  

Post a Comment

<< Home