یاد پارسال
چقدر این روزها تو را در من زنده می کند
لبخندهای زورکی
پنهان کاری
چهره ای پر درد
و چشمانی زرد
دل به هم خوردگی
و باران بی انتها
و آسمان دلگیر
وای که چقدر از آنها بیزار بودی
یاد سبزه دم پنجره
که به امید آمدنی سالی نکو
گره اش زدی
اما انگار که اون تورو به سیزده بدر
مرگ گره زده بود
بدون آش و کوفته سیزده
امسال هم مثل پارسال باران زیاد بارید
و با هر نم آن یاد تو در من زنده شد
کاش فراموشی مرا به کام خود می کشید
گاه دانستن و به خاطر آوردن تنها دردی است
نه التیام می یابد و نه عمیق تر می شود
لبخندهای زورکی
پنهان کاری
چهره ای پر درد
و چشمانی زرد
دل به هم خوردگی
و باران بی انتها
و آسمان دلگیر
وای که چقدر از آنها بیزار بودی
یاد سبزه دم پنجره
که به امید آمدنی سالی نکو
گره اش زدی
اما انگار که اون تورو به سیزده بدر
مرگ گره زده بود
بدون آش و کوفته سیزده
امسال هم مثل پارسال باران زیاد بارید
و با هر نم آن یاد تو در من زنده شد
کاش فراموشی مرا به کام خود می کشید
گاه دانستن و به خاطر آوردن تنها دردی است
نه التیام می یابد و نه عمیق تر می شود
2 Comments:
نه التیام می یابد،نه عمیق تر می شود،همین
اینک منم که با تمام پوچی از تو لبریزم زندگی
فروغ فرخزاد
Post a Comment
<< Home