ذوق کور
چه خوش خیال بود
چقدر تدارک دیده بود
گلدان خالی
در آرزوی بهار
تا شاید دانه ای
گلی
همدمی
همراهی
بیاید
این همه تلاش رادر ک و تقدیر کند
پاسخ سکوت هم نبود
سیلی محکمی بود
که به پاس تلاش او به صورتش خورد
طوفانی که آمد و همه چیز را با خود برد
شوکه شد
تنش لرزید
دستاش یخ زد
اما از همه بدتر دل کوچولوش شکست
همه ذوق هم کلام شدن با یه گل تازه در دلش کور شد
دیگه اشتهایی نداشت که دانه ای ببلعه
گویا برای همیشه سیر بود
از سیلی روزگار
چقدر تدارک دیده بود
گلدان خالی
در آرزوی بهار
تا شاید دانه ای
گلی
همدمی
همراهی
بیاید
این همه تلاش رادر ک و تقدیر کند
پاسخ سکوت هم نبود
سیلی محکمی بود
که به پاس تلاش او به صورتش خورد
طوفانی که آمد و همه چیز را با خود برد
شوکه شد
تنش لرزید
دستاش یخ زد
اما از همه بدتر دل کوچولوش شکست
همه ذوق هم کلام شدن با یه گل تازه در دلش کور شد
دیگه اشتهایی نداشت که دانه ای ببلعه
گویا برای همیشه سیر بود
از سیلی روزگار
4 Comments:
تجربه شادی نیست سیلی خوردن و شوکه شدن. دردناک تر از اون اینه که فرصت خوب شدن رو هم ازت بگیرن و محکومت کنن که چرا قوی نیستی... من برگشتم. مرسی از اینکه سر می زدی
از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد
تمام جستجوی دل سوال بی جواب شد
نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ها
خطوط نقش زندگی چو نقشه ای بر آب شد
سلام. روز بخیر،تازه فرصت کردم آخرین پستتون و بخونم. خیلی بدلم نشست. منتظر بعدیها هستم
nice :)
me here: http://griffin2007.blogfa.com
Post a Comment
<< Home