Tuesday, April 15, 2008

شيون


نجواي من با تمام آدمها با تمام آنها که حرفی در دلم برای آنها دارم ... آن هنگام كه تمام آنچه درونم هست ... از همه زوایای این زندگی شادی اندوه غم و یاد و آزار و خوشحالی... ديوانگي ... رخوت يا اشتياق و ... همه و همه در مرزي مه آلود در چشمانم تلاقي مي كنند ... مي گرايد به سكوت ...و اشکی می شود که از گوشه مژگانم می چکد

سكوت مي كنم و دلتنگ ... دلتنگ مي شوم دلتنگی به کران تا کران ابدیت که حتی با حضور تو هم وا نمی شود چه رسد به بی حضوریت. ماوايم تنها افکاری می شود که كلماتي مي شود كه با زبان دل بگويم با خودم ...زیرا با هر که می گویم پاسخش تیری می شود بر روانم یا شاید هم بر قلبم.
خدایا این آدمها به غیر از زبانی درنده چیز دیگری ندارند به غیر از نیشی جز نیش مار غاشیه من که مهری در کلام آنان نیافتم...
تو اي يگانه ... جويبار حقير دل من را ...كه تنهاست و ميراست می شنوی. مرا نمي خواني ليك ...
مجال پاسخ و تعلل نيست ، دل پر درد اين آسمان بايد كه آسوده شود با بغضی بلند به تلافی روزگاری یا شاید عمری نگریستن

3 Comments:

Blogger بهروز یله said...

زمزمه می کنم
آنچه را که نمیشود دید.
دلنشین بود

9:07 PM  
Blogger سعید said...

سرشار از احساس و معنویت
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد*****دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخواست*****عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

12:12 PM  
Blogger Shine said...

دلتنگیِ تو دلتنگم می کند

12:13 PM  

Post a Comment

<< Home