Wednesday, November 01, 2006

بالهای خونین


پرنده نفس نفس زنان پایین آمد بالهایش خونی بود، دارکوب پیر نگاهی به او انداخت و گفت اوه چه جوری با اینها پرواز می کنی ؟ پرنده دستی به بالهایش کشید خون روشون دلمه بسته بود گفت آره خوب دووم آوردن، شنیدم اینجا دکترهای خوبی داره آومدم بلکه بالهایم خوب بشه
تو خوبی حست هم اینو بهت می گه با اینا پریدی معلومه که از شمال اومدی اون زخمها خوب شده فقط جاش مونده که اونهم زمان می خواد برای چی دنبال دکتر می گردی جای زخمها ترسوندتت؟
یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم
آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

آره لعنتی خوب شدی پاشو بپر برو دنبال بختت
دارکوب پرواز کنان دور شد

اما کبوتر نشسته بود تازه حس می کرد که چقدر بالهاش درد میکنه دیگه امیدی برای رفتن نداشت به کدامین بخت پر بکشه به کدامین…

0 Comments:

Post a Comment

<< Home