آن قدر خوابت را دیده ام

آن قدر خوابت را دیده ام که دیگر واقعی نیستی
وقت آن نیست که به این ....
...
بر سرچشمه صدایی که عزیز است برایم؟
آن قدر خوابت را دیده ام آن قدر بازوانم عادت کرده اند
سایه ات را تنگ در آغوش بگیرند و بر سینه بفشارند
که شاید در مقابل خطوط اصلی جسمت تا نشوند
....
...
راحت تر می توانم لبها و پیشانی
هر از راه رسیده ای را لمس کنم تا لبها و پیشانی ترا
آن قدر خوابت را دیده ام
آن قدر با تو راه رفته ام
حرف زده ام
....
که شاید دیگر چیزی برایم باقی نمانده
جز این که روحی باشم در میان روحها
و
صد بار سایه تراز
سایه ای که می چرخد و خواهد چرخید سرمست
در صفحه خورشیدی هستی تو
روبرد سنوس شاعر فرانسوی
1 Comments:
آنقدر فوق العاده بود كه سايه شدم.انتخابت هم عالي بود
Post a Comment
<< Home