Saturday, November 04, 2006

آن قدر خوابت را دیده ام




آن قدر خوابت را دیده ام که دیگر واقعی نیستی
وقت آن نیست که به این ....
...
بر سرچشمه صدایی که عزیز است برایم؟
آن قدر خوابت را دیده ام آن قدر بازوانم عادت کرده اند
سایه ات را تنگ در آغوش بگیرند و بر سینه بفشارند
که شاید در مقابل خطوط اصلی جسمت تا نشوند
....
...
راحت تر می توانم لبها و پیشانی
هر از راه رسیده ای را لمس کنم تا لبها و پیشانی ترا
آن قدر خوابت را دیده ام
آن قدر با تو راه رفته ام
حرف زده ام
....
که شاید دیگر چیزی برایم باقی نمانده
جز این که روحی باشم در میان روحها
و
صد بار سایه تراز
سایه ای که می چرخد و خواهد چرخید سرمست
در صفحه خورشیدی هستی تو
روبرد سنوس شاعر فرانسوی

1 Comments:

Blogger حسين حاجي غفاري said...

آنقدر فوق العاده بود كه سايه شدم.انتخابت هم عالي بود

3:35 PM  

Post a Comment

<< Home