Saturday, April 07, 2007

نشانه ها


می دونی الان که فکرشو می کنم می بینم خیلی بهم علامت دادی
هی تو گوشم خوندی
هی جلوی چشمم آوردی
هی بهم گفتی این داستان از من هم دور نیست
اما من نفهمیدم
می دونی راستشو بگم ته دلم لرزید به خودم گفتم نکنه که منو با این راه می خوای امتحان کنی
اما فراموش کردم
اما امتحانم کردی
برای من هم پیش آوردی
و چه سخته خیلیییییییییی
خودتم می دونی
همیشه فکر می کردم که از منو اطرافیانم این داستان دوره مال بقیه آدماس
اما نه دور نیست نزدیکه نزدیکه مثل خوره رفته اون بالای فکرم نشسته
و داره روح و جسم و فکرو ذهنمو آرزوهامو رویاهامو می خوره
می دونی صدای خورد شدن استخوانهامو می شنوم خیلی سخته
راستشو بگم کم آوردم آره داداش کم آوردم
اما باز کاسه گدایی به دست در خونه ات وایسادم
آیا سکه ای از اون همه نور و امیدت تو دل تاریک من می اندازی
نمی دونم
چشم انتظارم
اما الان فقط ممکنه معجزه این در بسته رو باز کنه
هیچ کلید دیگه ای بهش نمی خوره
حتی شاه کلید
هیچ دزدو رهزن دلی هم نمی تونه بازش کنه
فقط کار کار خودته و بس

3 Comments:

Blogger حسين حاجي غفاري said...

یه جایی ،یه کسی هست که سره این رشته دستشه،اون که اگه بخواد،اگه ازش بخوایم،می تونه که بشکافه و از اول ببافه
.
.
شاید بهتر
.
شایدم..

3:42 PM  
Blogger Shine said...

نگرانم کردی. چی شده؟

10:02 AM  
Anonymous Anonymous said...

ziba bood...harfe delam bood..kash mojezei bara manm beshe....

2:17 AM  

Post a Comment

<< Home