درد

نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهانم باز بسته است
درتنگ قفس باز است و افسوس
درتنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمی دانم چه می خواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد
.....خیال ناشناسی آشنا رنگ
نمی دانم چه می خواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد
.....خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
درون سینه ام دردیست خونبار
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
غمی آشفته دردی گریه آلود
... نمی دانم چه می خواهم بگویم
سایه
2 Comments:
هیچ چیز ندارم برای دلداری یا آغاز یک گفتگوی دوستانه،جز سلام یعنی سلامتی.درخواست از خدایی که همین نزدیکی است.
ye doaye dige az ye adame koochik be doahaye har lahzeye to ezafe shode.
kash gooshhayash beshnavad... kash goosh konam... kash rahm konad.....
Post a Comment
<< Home