Monday, March 23, 2009

صدای کف زدن لحظه ها


صدای بال پرستو
صدای پای بهار !
صدای شادی گنجشک ها
صدای بهار !
نگاه و ناز بنفشه
تبسم خورشید
ترانه خواندن باد
جوانه کردن بید
.صدای بوسه باران
صدای خنده گل
صدای کف زدن لحظه ها برای بهار .
دوباره معجزه آب و آفتاب و زمین
شکوه جادوی رنگین کمان فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود
دوباره چهره نوروز و شادمانی عید دوباره عشق و امید
دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار .
غم زمانه به پایان نمی رسد ، برخیز !
به شوق یک نفس تازه در هوای بهار .
فریدون مشیری

Monday, January 05, 2009

نجوا

تا تسلیم نشوم و سر رشته را گم نکنم تو را می آزارم
اما چقدر شیفته توام ای گرگ که به غلط مرگ بارت می خوانند
و خمیره ات از رازهای دوردست سرزمین من است
چیزی که رد پنجه برهنه و بکر و تحت تعقیب تو بر آن می ماند
توده ای از عشق افسانه ای است
تو را گرگ می نامم اما تو واقعیت نامیدنی نداری
از این گذشته به عقل هم در نمی آیی چه می دانم غایبی جبران گری
پشت سر تاخت بی یال تو از من خون می رود می گریم خود را در وحشت می پیچم
فراموش می کنم زیر درخت می خندم
تعقیبی بی امان که از آن دست بر نمی دارند
و در آن همه چیز بر ضد این دو شکار به کار افتاده است
تو که به چشم نمی آیی
و من که سخت جانم
شعری از رنه شار

خائن

من خائنم به تو و خودم
به خودم دروغ می گویم
و تو را با این دروغ به دنبال خود می کشم

Sunday, December 21, 2008

چقدر دلم می خواد بگم خوب همه اینها خوبه
من خوبم
اینها همه خیره
یه چیزی هست یه داستانی هست باید اونو بگیرم باید اونو بفهمم
چقدر دلم می خواد بشینم و به آسمون نگاه کنم و سکان قایقمو تو بگیری
و من نفسی به راحتی بکشم
و بگم خب تو همه چیو درست می کنی
اما این فکر لعنتی هست در خدمتمون
ولم نمی کنه
هر روز نو میشه ...
دلم برای اون پیرمرد تنگ شده
برای حمایتش بیشتر
برای...
در پس پرده یه چیزهایی هست
باید صبر کردو دید...
با گذشت زمان همه چی معلوم می شه

Thursday, December 18, 2008

کاش...


کاش کاش را می کاشتم و سبز می شد
همه اش
کاش می فهمیدی که آنچه مرا بدان متهم کردی
نصفش گناه خودت بود
کاش زبان من و تو یکی بود
اما
اکنون تنهایی از پس همه کاشهای من رویید
سبز شد و همه دنیای مرا گرفت

Tuesday, December 16, 2008

me

I'm fine!....

sad


اشکهای من گوله گوله می‌چکند رو ماهی‌تابه

همه دود می‌شن می‌سوزن شام من گريه کبابه

Saturday, September 06, 2008

فقط می خواستم تشکر کنم همین

رفتن رفتن و رفتن ...

رفتی هیچ نگفتی که خیال رفتن داری
حتی نشانی هم ندادی
رفتی و هیچ فکر نکردی که بی تو بر ما چطور خواهد رفت
رفتی و هیچ نگفتی که دخترت
پسرت
و .....
چه کنند با جای خالی تو
ای بی انصاف
کاش حداقل خبر می دادی
....
..
.
اما تقصیر تو هم نبود
وقت رفتن رسیده بود
زمان با تو بودن به سر آمده بود

خانه مقصود

هر روز پریدیم به ذوق گل رویی
چیزی ندیدیم به جز غول سیاهی

آخر سر هم خدای آسمان ما را فرستاد به آسمان دیگری
شکر اینجا حداقل آبی است
روزی یکبار شاهینی سر می کشد به آسمان
و از همه برتر بوی آرامش می دهد

Wednesday, July 16, 2008


هيچ اگر سايه پذيرد، ما همان سايه هيچيم