Sunday, December 21, 2008

چقدر دلم می خواد بگم خوب همه اینها خوبه
من خوبم
اینها همه خیره
یه چیزی هست یه داستانی هست باید اونو بگیرم باید اونو بفهمم
چقدر دلم می خواد بشینم و به آسمون نگاه کنم و سکان قایقمو تو بگیری
و من نفسی به راحتی بکشم
و بگم خب تو همه چیو درست می کنی
اما این فکر لعنتی هست در خدمتمون
ولم نمی کنه
هر روز نو میشه ...
دلم برای اون پیرمرد تنگ شده
برای حمایتش بیشتر
برای...
در پس پرده یه چیزهایی هست
باید صبر کردو دید...
با گذشت زمان همه چی معلوم می شه

Thursday, December 18, 2008

کاش...


کاش کاش را می کاشتم و سبز می شد
همه اش
کاش می فهمیدی که آنچه مرا بدان متهم کردی
نصفش گناه خودت بود
کاش زبان من و تو یکی بود
اما
اکنون تنهایی از پس همه کاشهای من رویید
سبز شد و همه دنیای مرا گرفت

Tuesday, December 16, 2008

me

I'm fine!....

sad


اشکهای من گوله گوله می‌چکند رو ماهی‌تابه

همه دود می‌شن می‌سوزن شام من گريه کبابه