Saturday, March 31, 2007

در سینه ات نهنگی می تپد!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است.
قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس .
اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد! ...
آدم ها ، ماهی را در تنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه ...
ماهی اما وقتی در دریا شناور شد، ماهی ست و قلب وقتی در خدا غوطه خورد، قلب است.هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تنگی نگه دارد؛ تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟ و چه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شود و وقتی دریا مختصر می شود و وقتی قلب خلاصه می شود و آدم، قانع.این ماهی کوچک اما بزرگ خواهد شد و این تنگ بلورین، تنگ و سخت خواهد شد و این آب ته خواهد کشید.تو اما کاش قدری دریا می نوشیدی و کاش نقبی می زدی از تنگ سینه به اقیانوس. کاش راه آبی به نامنتها می کشیدی و کاش این قطره را به بی نهایت گره می زدی. کاش ...***بگذریم ...دریا و اقیانوس به کنار. نامنتها و بی نهایت پیشکش.کاش لااقل آب این تنگ را گاهی عوض می کردی . این آب مانده است و بو گرفته است. و تو می دانی آب هم که بماند می گندد، آب هم که بماند لجن می بندد.و حیف از این ماهی که در گل و لای، بلولد و حیف از این قلب که در غلط بغلتد!
عرفان نظر آهاری

Saturday, March 17, 2007

بهار

چیزی در درون من شکسته می شود
و حسی غریب در رگهایم جان می گیرد
لختی بر وجودم نشسته
نمی دانم قرار است بهار بشود من نو بشوم تازه به تازه ثانیه به ثانیه
اما نمی دانم چرا پاییز به جانم نشسته
خستگی بی انتها
تنهایی دلتنگی بی حالی بی حوصلگی
گویی کسی امید را از من دزدیده است
چه شد آن همه آواز که می خواستم با آنها گوش فلک را کر کنم
چه شده آن همه شعر که می خواستم فریادشان کنم
کجا رفتند
اما با همه این غمها که به جانم نشسته باز سلام می کنم
به آغاز فصل نو به تغییر به نو شدنی دوباره به تازه شدن و به تجربه ای جدید
سلام بر آغاز
حتی اگر این نو شدن غم باشد

Saturday, March 10, 2007

برد و باخت

یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد
فقط نمی دونم کی می خواد وارد گود بشه...

Monday, March 05, 2007

انتخابی که من برای تو کردم

کدومو دوست داری؟
به آسمون پر بکشی یا توی یه قفس خوشگل بشینی و گذر عمر بنگری
من چون تورو دوست دارم
به همین خاطر می خوام پر بکشی به ناشناخته ها
و لذت پروازو بکشی؛ سخته، دربدری داره تنهایی داره شب نخوابی داره
اما عوضش آزادی تویی و خودتو خودت
همه چیزت حاضرو آماده نیست
دیگه کسی هم نازتو نمی کشه
اما آزاده ای
پس پر بگیر رها کن این جام ارزق فام را پر بکش
این قفسو بشکن من چون قفس توام خودم می خوام اونو بشکنم
چون پرواز تورو بیشتر دوست دارم

Saturday, March 03, 2007

...

چشمهام بازه اما نمی دونم کجا رو دارم نگاه می کنم
فقط می بینن اما بی هدفن
پاهام راه می رن اما نمی دونم به کجا چنین شتابان ره می سپرند
فقط می دوم هر روز را در پی فردا فردا را در پی پس فردا
هر روز خالیتر از دیروز می شم
مثل اینکه هر چی به پای این روزها می ریزم
خبری از نتیجه نیست فقط تلاش یکطرفه
خالی تهی از هر گونه پیش داوری از فردا از آینده
در خوابم گویا این خواب بیداری ندارد
می خوام بیدار بشم
بیدار بشم
بیدار