Tuesday, September 18, 2007

من و تو


داستان من و تو دم دم غروبی پاییزی است
سرد و دلگیر
بی امید و تاریک
و پر از وسوسه آمدن زمستان

فکر من

بارهایم غصه هایی هستند که
در دل خانه دارند
زخم افکاری که به تنش می دارد
چرخه افکاری هستیم را
همچو طوفان خراب می سازد
هر چه از مثبت و زیبا ساختم
در زمانی یک آن همچی می ریزد
من می مانم و تنی رنجور
و فکری بیمار
در پس پنجره ای که همه پرده هاش
با بد بینی بسته است
قهرمانی باید که بسازد از نو
این تل ویران

Tuesday, September 04, 2007

برنده

امسال در بازندگی برنده شدم
آنقدر باختم و گفتم نه این باخت نیست
او می خواهد من قوی تر بشم
و هی سعی کردم اما می دونی
دیگه نمی تونم
عزیزم
مهربونم
تو برنده شدی
در شکستن من...