Wednesday, August 08, 2007

...

فاصله ها بیشتر
این زخم خونین تر
این درد دردناکتر
چاره ها دست نیافتنی تر
وزمان کشدارتر
و سراب ناپیدا تر
دیواری که می اندیشیدم که بدان تکیه کرده ام
فرو ریخت
می دانی اصلا از اول دیواری هم آنجا نبود
و من خود آن را در خیال ساخته بودم
اما اکنون در واقعیت فرو ریخت
اما دریغ که حالا چشمانم به حقیقت باز شد
کاش هنوز در رویا می زیستم
حالا باید درد دانستن را هم یدک بکشم
و درک آن تنها دریچه دیگری از درد را برویم گشود
برای دیدن این خارها چشم نمی خواهم
زیرا که درد بودنشان هر روز آزارم می دهد