دارم می کشم دونه دونه لحظه های ناب زندگیمو
خودم با دستهای خودم با اندیشه خودم
وای خدایا که برخاستن از این خاکسترچه دشوار است
پاهایم در گل مانده اند
می دانی پایم نیست دلم دیگر نمی لرزد نمی جنبد نمی بیند
دلم در گل مانده در گرداب تنهایی اسیر شده
نا امیدی همچون طنابی نفسم را گرفته
داره خفه ام می کنه
دیگه خودم هم هیچ تلاشی نمی کنم
دارم آروم آروم فرو می رم توی این گرداب
اصلا دست و پا هم نمی زنم
دیگه برای داشتن و نداشتن هیچی دست و پا نمی زنم
خودم با دستهای خودم با اندیشه خودم
وای خدایا که برخاستن از این خاکسترچه دشوار است
پاهایم در گل مانده اند
می دانی پایم نیست دلم دیگر نمی لرزد نمی جنبد نمی بیند
دلم در گل مانده در گرداب تنهایی اسیر شده
نا امیدی همچون طنابی نفسم را گرفته
داره خفه ام می کنه
دیگه خودم هم هیچ تلاشی نمی کنم
دارم آروم آروم فرو می رم توی این گرداب
اصلا دست و پا هم نمی زنم
دیگه برای داشتن و نداشتن هیچی دست و پا نمی زنم