Tuesday, February 20, 2007

منع


چیزهایی که شنیدم و دیدم و فهمیدم این قدر بزگتر از قد و فهم عقل من بود که میخواستم سرمو بکوبم به دیوار باورم نمی شد این آدم مثل من بود حتی توی خیلی از زمینه ها بهتر ازمن گفتم خدایا مگه میشه این دفعه واقعا دیگه نمی تونم این مسئله رو تحلیل کنم مگه میشه مگه این آدم چی کم داره که تن به این خواری داده قیافه تیپ سن تحصیلات حتی هنر از هر چیزی اطلاع داشت و من نمی توانستم باور کنم و گفتم خدایا دیدی گفتی از این بشر دوپا هیچی بعید نیست هیچی پس باز پناه می برم به تو از خودم ازخود خود خود بدم پناهم میدی

آگاهی


جواب آزمایشو که گرفت فهمید که جواب سرطانش مثبته اشک تو چشماش جمع شد
بعد که بغلش کردمو گریستم گفت نه عزیزم گریه نکن این جوری حداقل می دونم که کی قراره بمیرم
الهی شکر که خدا زمانشو بهم گفت حالا می رم سراغ کارهایی که برای این زمان گذاشته بودم
یاد خودم افتادم زمانی که قرار بود فردا جواب تست سرطانم بگیرم فقط 23 سالم بود از ولیعصر تا پارک وی پیاده رفتم و فکر کردم که اگه مثبت بود چی کار کنم و آخرش به این نتیجه رسیدم که هیچی همین کارهایی که الان می کنم می رم سره کارم میرم دانشگاه و همین طوری ادامه میدم زندگی می کنم هر ثانیه اشو اما کارهایی رو که دوست دارم بیشتر می کنم آدمهایی رو که دوست دارم بیشتر می بینم همین مگه الان که نمی دونم کی قراره بمیرم چی کار می کنم هیچی همین کاری که همیشه میکردم
زندگی
زندگی در الان
ثانیه به ثانیه
با تمام وجودم

Tuesday, February 13, 2007

کودک کودکی 12 ساله من

چند روز است که به تو می اندیشم
کودک کودکی 12 ساله من
گمشده در لابلای خاطرات فراموش شده ام
تمام آن ثانیه ها در دل من زنده شده
آن روزهای سخت
آن ثانیه های دردناک
امروز تو را می بینم در آینه خاطرات خودم
چقدر گریستم و چقدر دنیا برایم کوچک بود و مشکل من بزرگ
انگار تمام بغضهای آسمان به دلم آمده بود
حالا که تو را می بینم تویی را که هیچ وقت ندیده ام اما داستانت را می دانم
مرا یاد خودم می اندازد
انگار بجای تو من در آتشم
تجربه درد کشیدن دردناک است
اما وقتی کسی را می بینی که همان درد را قرار است بکشد
که تو کشیده ای بیشتر آزارت می دهد


Monday, February 12, 2007

تموم شد


بالاخره راه رفتن توی خلسه تموم شد
رویا بافتن بدون آینده
در دنیای هپروت دویدن
به هر خسی آویختن
و از خود ماندن و بازماندن
از خود واقعیم
دوباره شدم همونی که بودم
همون آدم سابق
بالاخره از این خواب خرگوشی بیدارشدم
فقط تو می دونی که تا کی می تونم
دوباره بیدار بمونم

Tuesday, February 06, 2007

راه من


ما هم راه خود را می کنیم آغاز
سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
حدیقی کهش نمی خوانی بر آن دیگر
نخستین : راه نوش و راحت و شادی به ننگ آغشته ،
اما رو به شهر و باغ و آبادی
دودیگر : راه نمیش ننگ ، نیمش نام
اگر سر بر کنی غوغا ، و گر دم در کشی آرام
سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم

اخوان ثالث