Tuesday, March 11, 2008

ذوق کور

چه خوش خیال بود
چقدر تدارک دیده بود
گلدان خالی
در آرزوی بهار
تا شاید دانه ای
گلی
همدمی
همراهی
بیاید
این همه تلاش رادر ک و تقدیر کند
پاسخ سکوت هم نبود
سیلی محکمی بود
که به پاس تلاش او به صورتش خورد
طوفانی که آمد و همه چیز را با خود برد
شوکه شد
تنش لرزید
دستاش یخ زد
اما از همه بدتر دل کوچولوش شکست
همه ذوق هم کلام شدن با یه گل تازه در دلش کور شد
دیگه اشتهایی نداشت که دانه ای ببلعه
گویا برای همیشه سیر بود
از سیلی روزگار

Monday, March 03, 2008

سیب سرخ حوا

بیا سیب آوردم سیب سرخ حوا
بوی گندم بهشتی دارد
خیلی گران نیست
امتحان کن
پشیمان نمی شوی
آبدار و شیرین است
قیمتش...
خیلی گران نیست
به هیجانش می ارزد
باید زندگیت را بدهی
تو را به خلسه می برد
قول می دهم

Sunday, March 02, 2008

یاد پارسال

چقدر این روزها تو را در من زنده می کند
لبخندهای زورکی
پنهان کاری
چهره ای پر درد
و چشمانی زرد
دل به هم خوردگی
و باران بی انتها
و آسمان دلگیر
وای که چقدر از آنها بیزار بودی
یاد سبزه دم پنجره
که به امید آمدنی سالی نکو
گره اش زدی
اما انگار که اون تورو به سیزده بدر
مرگ گره زده بود
بدون آش و کوفته سیزده
امسال هم مثل پارسال باران زیاد بارید
و با هر نم آن یاد تو در من زنده شد
کاش فراموشی مرا به کام خود می کشید
گاه دانستن و به خاطر آوردن تنها دردی است
نه التیام می یابد و نه عمیق تر می شود

دلتنگی دل

دل من وامدار توست
قدری تنگی می کند
انگار هوای پر زدن به سرش زده
هوایی شده
اما چه چاره که
محکوم به ماندن در این گوشه سرد و دلگیر است
کاش خیال دستش را می گرفت
و باهم ره می سپردند
به هر جا که او می خواست
اما می ترسم آن زمان که خیال دست به کار شود
بهار رفته باشد و دل من
تنگتر در این گوشه
تندتر بزند