
می دونی الان که فکرشو می کنم می بینم خیلی بهم علامت دادی
هی تو گوشم خوندی
هی جلوی چشمم آوردی
هی بهم گفتی این داستان از من هم دور نیست
اما من نفهمیدم
می دونی راستشو بگم ته دلم لرزید به خودم گفتم نکنه که منو با این راه می خوای امتحان کنی
اما فراموش کردم
اما امتحانم کردی
برای من هم پیش آوردی
و چه سخته خیلیییییییییی
خودتم می دونی
همیشه فکر می کردم که از منو اطرافیانم این داستان دوره مال بقیه آدماس
اما نه دور نیست نزدیکه نزدیکه مثل خوره رفته اون بالای فکرم نشسته
و داره روح و جسم و فکرو ذهنمو آرزوهامو رویاهامو می خوره
می دونی صدای خورد شدن استخوانهامو می شنوم خیلی سخته
راستشو بگم کم آوردم آره داداش کم آوردم
اما باز کاسه گدایی به دست در خونه ات وایسادم
آیا سکه ای از اون همه نور و امیدت تو دل تاریک من می اندازی
نمی دونم
چشم انتظارم
اما الان فقط ممکنه معجزه این در بسته رو باز کنه
هیچ کلید دیگه ای بهش نمی خوره
حتی شاه کلید
هیچ دزدو رهزن دلی هم نمی تونه بازش کنه
فقط کار کار خودته و بس