
با سرعت زیاد شاهین سفید از لابلای ابرها بالا می رفت
چه لذتی داشت تاحالا در عمرش اینقدر تند ابرهارو پشت سر نگذاشته بود
با سرعت تمام مستقیم به سوی بالا میرفت اما یادش نمی یاد که چی اونجوری مفتونش کرده بود
لذت پروازرو با همه وجودش حس می کرد
که ناگهان چند تا سیلی محکم به صورتش خورد
یه نفر هم روی سینه اش افتاده بود و هی فشار میداد
گفت چی کار می کنن داشتم پرواز می کردم ولم کنین
که دکتر گفت به سلامت از وادی مرگ برگشتی
توالان حالت خوبه